داستانهای کوتاه

ساخت وبلاگ
گویند درگذشته دور در جنگلی...شیر حاکم جنگل بودو مشاور ارشدش روباه بود .خر هم نماینده ی حیوانات در دستگاه حاکم بود.با وجود ظلم سلطان و تایید خر و حیله روباه ،همه حیوانات، جنگل را رها کرده و فراری شدند، داستانهای کوتاه...
ما را در سایت داستانهای کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alishskyo بازدید : 174 تاريخ : پنجشنبه 29 آذر 1397 ساعت: 23:27

وقتی ازنماز جماعت صبح برمی گشتم جماعتی را دیدم که بزور قصد سوارکردن گاو نری را در ماشین داشتند.گاو مقاومت می کرد حاضر نبود سوار ماشین بشود من رفتم دستی به پیشانی گاو کشیدم .گاو مطیع شد و سوار ماشین شد داستانهای کوتاه...
ما را در سایت داستانهای کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alishskyo بازدید : 166 تاريخ : پنجشنبه 29 آذر 1397 ساعت: 23:27

پسربچه اي پرنده , زيبايي داشت. او به آن پرنده , بسيار دلبسته بود.حتي شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش مي گذاشت و م ي خوابيد.اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگي او به پرنده باخبر شدند، از پ داستانهای کوتاه...
ما را در سایت داستانهای کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alishskyo بازدید : 179 تاريخ : پنجشنبه 29 آذر 1397 ساعت: 23:27

در زمان اشغال هند توسط بریتانیا، روزی افسر انگلیسی بدون هیچ دلیلی سیلی محکمی به یک شهروند هندی , زد. شهروند ساده هندی , چنان با مشت به روی افسر بریتانیایی زد که او از اثر شدت ضربه وارده به زمین افتاد...اف داستانهای کوتاه...
ما را در سایت داستانهای کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alishskyo بازدید : 181 تاريخ : پنجشنبه 29 آذر 1397 ساعت: 23:27

رییس یک کارخانه بزرگ معاون شیرازی خود را احضار و به او می گوید:"روز دوشنبه، حدود ساعت 7 غروب، ستاره , دنباله دار هالی , دیده خواهد شد. نظر به اینکه چنین پدیده ای هر 78 سال یکبار تکرار می شود، به همه کارگر داستانهای کوتاه...
ما را در سایت داستانهای کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alishskyo بازدید : 189 تاريخ : پنجشنبه 29 آذر 1397 ساعت: 23:27

يه روز مسوول فروش ، منشي دفتر ، و مدير شرکت براي ناهار به سمت سلف قدم مي زدند…يهو يه چراغ , جادو , روي زمين پيدا مي کنن و روي اون رو مالش ميدن و جن چراغ , ظاهر ميشه…جن ميگه: من براي هر کدوم از شما يک آرزو ب داستانهای کوتاه...
ما را در سایت داستانهای کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alishskyo بازدید : 192 تاريخ : پنجشنبه 29 آذر 1397 ساعت: 23:27

کشیش , یک کلیسا بعد از یه مدت میبینه کسانی‌ که میان پیشش برای اعتراف به گناهانشون،... معمولا خجالت میکشن و براشون سخته که به خیانتی که به همسرشون کردن اعتراف کنند،برای همین یه یکشنبه اعلام میکنه که از ا داستانهای کوتاه...
ما را در سایت داستانهای کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alishskyo بازدید : 212 تاريخ : پنجشنبه 29 آذر 1397 ساعت: 23:27